یک م.ن: برگرفته از یک بخشی از کتاب استاد صفائی حائری


داشت پیاده رو رو آب پاشی می کرد، رفتم جلو و گفتم شما هر روز این کار رو انجام می دی؟ این کار شما اسرافه! اون هم تو این شرایط خشکسالی… جواب داد: خوب پولشو می دم!! خشکم زد؛ انتظار این جواب رو تو قصه ها و کارتون های ده سال پیش داشتم، ولی نگو افراد دارای این حد شعور، هنوز هم هستند؛

رفتم موهارو اصلاح کنم، یک موسیقی حرام گذاشته بود، گفتم که این مشکل داره.. فرمود: دیگه دوره این حرف ها گذشت، بسیجیاش هم میان، حاج آقا هاش هم بیان می ذارم، خیلی هم حال می کنن و خوششون میاد؛

دیدم اومد نشست تو حوزه بسیج و تلفن رو برداشت و یه زنگ زد به رفیقش و بعد احوال پرسی گفت: هیچی خواستم فقط حالی ازت پرسیده باشم.. بعد این که گوشی رو گذاشت رفتم طرفش و گفتم با تلفن بیت المال زنگ زدی حال بپرسی! دمت گرم! شروع کرد مسخره کردن که ای وای حالا تو آتیش جهنم می سوزم وای وای حالا چی کار کنم بدبخت شدم؛

ربنا! تو این زمان که جای معروف و منکر عوض شده، ما رو در دین خودت ثابت قدم نگه دار.

یک ا.و : برگرفته از وب دل گراف